-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 فروردین 1393 22:55
خیلی حرف داشتم اما بیخیالشون شدم می دونم وقتی یکی هی میره و می آید لوث میشه اما این بار واقعا خداحافظ
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اسفند 1392 19:50
نوروزتون مبارک شاد باشید و شادی کنید و بهترین روزها رو برای خودتون بسازید + مرسی فرشته مهربون ، شاد باشی همیشه :)
-
وراج شدهام!
جمعه 18 بهمن 1392 21:11
این روزها خیلی وراج شدهام ، وقتی میگویم خیلی یعنی فراتر از انتظار! یعنی در حد دیوانگی مفرط! از دیشب یک بند تا همین الان دارم با خودم حرف میزنم حتی الان که دارم این واژهها را کنار هم میچینم هم دارم با خودم حرف میزنم ، حتی وقتی صبح برای نماز بیدار شدم فهمیدم در تمام ساعات قبل توی خواب داشتم یک دیالوگ از فیلمی که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 بهمن 1392 13:21
صبح بالشتم خیس بود...
-
ایمان
یکشنبه 13 بهمن 1392 12:23
این ایمان و اعتقاد راسخ بقیه به قبول شدنم تو کنکور خیلی خوبه اما گاهی منو بدجور میترسونه این همه انتظار ترس داره ...
-
مهربانی
یکشنبه 13 بهمن 1392 12:19
اینکه آدم مهربون باشه خیلی خوبه ، اما اینکه مهربون نباشه و بقیه فک کنن که مهربونه خیلی بده خیلی...
-
له لهام
یکشنبه 6 بهمن 1392 19:26
اوضاعم بدجور بهم ریختهاست. بی نهایت اعصابم درب و داغان شده جسمم هم بعد از آن آنفولانزای کذایی کشش این همه فشار روانی را ندارد . سر درد و سرگیجه و حالت تهوع و بی حس و حال بودن آن چنان یقه مبارکم را گرفته که هیچ جوره نمی توانم خودم را از دستش خلاص کنم اوضاع روبراه نیست نه نیست اصلا هم نیست + حالم از این همه غرغر کردن...
-
واسطهها
جمعه 4 بهمن 1392 15:02
یک روزی به واسطه شخصی با آدم های زیادی آشنا شدم که مراوداتی هم باهاشون داشتم تا اینکه اون واسطه هه رفت و ارتباط منم با اون آدم ها قطع شد حالا که گهگاه اسم یکی از اون آدم ها رو بین کامنت ها و لایک های دیگران میبینم با خودم میگم " ئــــــــه فلانیو ببین ! چقد عوض شده ، چقد تغییر کرده یادش بخیر... " اونوقت یادم...
-
تموم شد!
سهشنبه 1 بهمن 1392 13:10
امروز رسما و اسما دوره کارشناسی تموم شد! + احساسمو گم کردم! هم خوشحالم و هم ناراحت و شاید هم دلتنگ ++دانشکده و دانشگاه و اساتید و کارکنانش رو هیچوقت دوست نداشتم اما حتی همین الان هم دلم برای همه شون تنگ شده! شاید به خاطر اینکه می دونم دیگه هیچوقت لذت ها و خوشی هایی رو که توی این 4 سال تجربه کردم و نمی تونم بدست بیارم،...
-
از این دردهای بیدرمان
جمعه 27 دی 1392 23:53
دردها با آدمها رودربایستی ندارند، هروقت عشقشان بکشد بی در زدن یکهو میپرند وسط زندگیت و آنچنان پخخخخخخخی میکنند که شش متر از جایت میپری
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 دی 1392 21:09
اینکه دو روز این پا و اون پا کنی برای زنگ زدن، اینکه پای تلفن صدای گریه رفیقتو بشنوی ، اونم رفیقی که واست کلی خاطره خوب ساخته خیلی سخته خیلی اینکه هی سعی کنی بغضت نترکه اما هی اشکات بریزه صدات بلرزه یاد اون روزای جهنمی خودت بیوفتی و درک کنی که چقدددر براشون سخته اینکه هیچ کلمه ای نباشه واسه توصیف دردشون نتونی مرهم...
-
کاش تسلیت شنیدن درد نبودن عزیزامونو قابل تحمل تر کنه
سهشنبه 24 دی 1392 18:28
تسلیت گفتن سخت ترین کار دنیاس کاش این تسلیت یک مرهم باشه رو دل کسی که عزیزش رو از دست داده بابک خان ، نرگش و فاطمه عزیز بهتون تسلیت میگم امیدوارم خدا بهتون صبر بده
-
عنوان ندارد
دوشنبه 23 دی 1392 18:14
بقیه آدمهای این کره خاکی را نمیدانم اما برای من نابود شدن رویاهایم بزرگترین کابوس زندگیم هستند. کابوس فقط توی قصهها و خوابها نیست، جلوی چشم آدم هم میتواند اتفاق بیوفتد. هیچ وقت اینطوری نبودم، حداقل نه تا یک سال و نیم پیش ، نه اینقدر فرسوده و بی حوصله و درب و داغون نه با این همه معده درد و سر درد و پا درد و کمر...
-
سنگ قبر همیشه تمیز همسایه
جمعه 20 دی 1392 12:10
تازه از سر خاک برگشتهام. از اواسط آذر که هوا رو به سردی گذاشت دیگر هر هفته نمیرویم بهشت رضا! راه دور است و ... امروز با باباون یک عالمه حرف زدم ، یک عالمه گله کردم. این مدت به خواب همه آمدهاست جز من! احساس میکنم دیگر دوستم ندارد. حس خوبی نیست شاید هم چون دیگر آن دختر خوب بچگیم نیستم ، شاید هم ... نمیدانم اما هرچه...
-
دلتنگی
جمعه 20 دی 1392 01:37
آدم یک وقت هایی میماند که باید دلتنگ باشد یا نه... + بلاتکلیفی بد دردیست
-
هر چیزی اندازه ای دارد
پنجشنبه 19 دی 1392 12:13
یک وقتهایی هم هست ، میبینی آنقدر توی زندگی از خودت جنبه و ظرفیت نشان دادهای که دیگران را وهم برداشته هر چه دلشان بخواهد میتوانند بگویند و هر کار که دلشان خواست میتوانند انجام دهند + یک وقتهایی بی جنبه و بی ظرفیت بودن هم خوب است :) ++ از اینکه از اخلاقم سواستفاده شود متنفرم
-
من ناراضیم...
چهارشنبه 18 دی 1392 19:06
بابا میخواهد ماشینش را بفروشد، چک دارد نمیدانم توی این اوضاع مالی خریدن یک خانه آنهم آنجا و همچین خانهای اصلا چرا پیش آمد اصلا چرا ما آدمها لقمههای گندهتر از دهانمان برمیداریم که بعد عینهو ... توی گل گیر کنیم؟؟؟!!! بابا میخواهد ماشینش را بفروشد و من راضی نیستم . راضی نیستم چون میدانم این ماشین که از دست برود...
-
توفیق اجباری!
چهارشنبه 18 دی 1392 17:18
آدمها همیشه و بی برو برگرد ، چه بخواهند و چه نخواهند، تغییر میکنند... کاش تغییرهایمان همیشه خوب باشد و مثبت + تغییرهای من همیشه پر است از سردگمی و ابهام ، پر است از ندانستن خوب یا بد...
-
من خوبم
سهشنبه 17 دی 1392 16:08
من خوبم خوب نبودم اما خوب شدم خوبم با اینکه دیشب 1:30 خوابیدم و 5 بیدار شدم خوبم با اینکه دو تا امتحان داشتم و دومی را خراب کردم خوبم چون باز خیابان بود و من ، باز لایی کشیدن بود و من ، باز موسیقی شاد و بلند بود و من ، جیغ کشیدن بود و من ... و مهم تر از همه هوای سرد بود و من خوبم چون مهمترینهای زندگیم را بعد از چندین...
-
قبلترها همه عاصی شده بودند از صورتکهایم...
دوشنبه 16 دی 1392 12:50
-
یک وقتهایی هم هست آدم بغض میکند
دوشنبه 16 دی 1392 09:57
یک وقتهایی هم هست آدم بغض میکند و هرچه تلاش میکند بغضش تبدیل به آن قطرههای شوم شور نشود ، نمیشود که نمیشود... + همین که حالم خوب نیست...
-
گفته بودم ف.ی.س.ب.و.ک برایم یک ایالتی آزادیبخش است اما نگفتهبودم این ایالت فقط در پیج خودم است و بس!
یکشنبه 15 دی 1392 19:05
امروز یک پست تشکر برای یکی از دوستان بلاگر که 4 سال است میشناسمش توی یکی از گروهها نوشته بودم! تا حالا از این قسم فعالیتها نداشتم . راستش را بخواهیید اولش میخواستم روی وال خودش بنویسم که دیدم بستهاست بنابران تصمیم گرفتم توی یک گروه بنویسم اما نوشتن این پست همانا و حرفها و مسیجهای دیگران همانا!!! برای منی که...
-
ایالتی آزادیبخش به نام "ف.ی.س.ب.و.ک"
شنبه 14 دی 1392 00:30
ف.ی.س.ب.و.ک برای من همان ایالت آزادیبخشی است که کمکم داد بتوانم از یکی از خود درگیریهایم خلاص شوم. منی که ناتوان از گفتن یک جمله از مشکلات و ناراحتیهایم در این وبلاگستان بودم و همه رفت و آمدهایم به خاطر همین مسئله بود ، توی ایالت آزادیبخشم توانستم از هر چیزی بگویم بی ترس ، بی خجالت ، بی دلهره از حرفهای دیگران همه...
-
شهر کتاب
جمعه 13 دی 1392 13:02
اسمش نافرم به خودش میآید. یک شهر پر از کتاب ، پر از برگه ، پر از خط ، جمله ، واژه و سکوت ... لعنتی سکوتی دارد که هیچ کتاب فروشی دیگری ندارد، شاید همین باعث شده شیفتهاش باشم! آن اوایل که تازه کارش را شروع کردهبود فروشندهاش یک مرد بود. از آن نوع خاص که همه کتابهای کتاب فروشی را خوانده بود و راجع به همهشان اطلاعات...
-
بقیه را نمیدانم یــــِکــــــ
جمعه 13 دی 1392 02:06
بقیه دانشجویانی که روانشناسی میخوانند را نمیدانم ، فقط راجع به خودم این را میدانم که گاهی آنقدر میروم توی این نقش احمقانه روانشناسانهام که دلم میخواهد سر مبارکم را محکم بکوبم یه دیوار یا با مشت یک بادمجان درشت و حسابی بکارم پای چشمم یا اصلا با کارد میوه خوری سرم را ببرم بذارم روی سینهام! از بس که این ژست...
-
زور!!!
دوشنبه 11 شهریور 1392 00:21
سلامعلیکم بعد می دونین چیه؟؟؟!!! یه روزاییم هس هی زور میزنی ، هی زور میزنی اما آخرشم نمیاد که نمیاد ! پستو میگم ، پستم نمیاد هیچی دیگه ، همین ( لوس و بی مزه و خنکم خودتونید ) + این آیکون ها هم به درد عمه شون میخوره !!! والا بخدا چیه اینا :/
-
رژیم شیخـوار
سهشنبه 5 شهریور 1392 22:00
سلام! روزی شیخهای بودندی و دکان و دستگاه شکمبارگیش! که به ناغافل خبر رساندندی عروسی در پیش بودندی و شیخه را در منگنه گذاشتندی و وی نیز دستها بر سر کوفتندی و به دنبال رژیم گشتندی تا چربیهای خالصش را که به قاعده 5-6 کیلو بودندی همی آب گرداندی ! که شستش را خبر گشتندی رژیمی پا به عرصه ظهور گذاشتندی با نام اجنبی "...
-
header
یکشنبه 3 شهریور 1392 11:21
سلامعلیکم یکی بیاد واسه من هدر و قالب درست کنه ، شور و شوق نوشتن به من برگرده :دی آیکون یک عدد آدم پررو :))) * عکس هدر با خودم
-
من پسرم عایا؟؟!!!
چهارشنبه 26 تیر 1392 22:00
سلام! روزی شیخه کیانا بر منبر تفقه و تدبر نشسته بودی و محض در آوردن لج یکی از شیوخ به غایت بی شعور! دست به عمل زده بودی و برای رفیق شفیقش را که از شعرای شعر جدید و از نوادگان شعرای به نام سال های نه چندان دور است ، دعوت دوستی فرستاده بودی و لازم به ذکر نیست که فی الفور نیز پذیرفته گشتندی! پس از آن شیخه در حال گشت زنی...
-
کی مالِ کیه؟؟؟!!! 2
دوشنبه 24 تیر 1392 22:00
سلام! خب حالا طبق قرار می رسیم به بخش معرفی صاحبان خاطرات دیری ری رینگ دینگ دینگ (اینم از آهنگش ) خاطره شماره یک : الف.لام.ی خاطره شماره دو : میم مثل من خاطره شماره سه : آذرنوش خاطره شماره چهار : رهنا خاطره شماره پنج : دل آرام خاطره شماره شش : چوب کبریت خاطره شماره هفت : محدثه خاطره شماره هشت : آبتین خاطره شماره نه :...