لبخنـــــــــــد ژکـــــــــــوند ــــک مـــــــادامــــــ

زَنیــــ اینجاستــــ کــِــ میــــ خواهـَـــــد لَبخَنــــــــد بـِـــــــزَنَد :)

لبخنـــــــــــد ژکـــــــــــوند ــــک مـــــــادامــــــ

زَنیــــ اینجاستــــ کــِــ میــــ خواهـَـــــد لَبخَنــــــــد بـِـــــــزَنَد :)

موضوع انشاء : من ، تابستان و فوبی سوسک


سلام!



به نام خدا


موضوع انشاء من "من ، تابستان و فوبی* سوسک" است. در شهر من تابستان‏ها هوا بسیار گرم است بنابراین سوسک‏ها و دیگر حشرات موذی از لانه‏هایشان بیرون می‏ریزند و مدام به خانه‏های ما سرک می‏کشند و هی جیغ من و خیلی از آدم‏های دیگر را در می‏آورند .من از سوسک نمی‏ترسم ( مامانم می‏گوید دروغ ننویسم چون دروغگوها به جهنم می‏روند که خیلی داغ است و حتما سوسک هم دارد ) خب نمی‏گویم که نمی‏ترسم ‏ُُُ، می‏ترسم اما خیلی نمی‏ترسم فقط یکم می‏ترسم که خانوم معلممان می‏گوید آن یکم طبیعیست! همه می‏ترسند. البته من بیشتر چندشم می‏شود از آن پاهای دیلاغ و بدقواره‏اشان که یک عالمه خار دارد و آن شاخک‏های بلندشان که هی تکان تکان می‏خورد حتی وقتی بابا با لنگ دمپایی می‏کوبد رویش و دل و روده‏اش می‏پاشد بیرون و حال من بهم می‏خورد از این کارش!

تابستان که می‌شود من صدای پای سوسک‎‌ها را نیز تشخیص می‌دهم حتی توی خواب! و خیلی وقت‎‌ها هم خوابشان را می‌بینم و توی خواب جیغ میز‌نم ، پیش خودمان بماند شما که غریبه نیستید ،گاهی هم گریه می‌کنم. هروقت هم یک سایه سیاه یا شی سیاهی می‌بینم فکر می‌کنم سوسک است و جیغ می‌کشم.با این که تابستان تعطیل است و همه آن‎ را دوست دارند اما من دعا می‌کنم که زودتر تمام شود تا دیگر سوسک‌ها را نبینم.

مامان می‏گوید این که سوسک‏ها همش می‏آیند توی اتاق من به خاطر این است که دختر خیلی بدی هستم چون هی می‌روم توی لانه مورچه‌ها آب می‌ریزم و لانه‌شان را خراب می‌کنم آن‌ها هم مرا نفرین می‌کنند( ولی من فقط می‌خواهم کمکشان کنم تا زحمت آب بردن توی لانه‌شان کم شود) .البته این نظر مامان است و من اصلا هم دختر بدی نیستم فقط گاهی شیطنت می‏کنم که خانوم معلممان می‏گوید بچه ها اگر شیطنت نکنند که بچه نیستند اما مامان گوشش به این حرف‏ها بدهکار نیست و من را نمی‏فهمد (این را از توی فیلم‏ها یاد گرفته‏ام ) نخودی می‏خندم که مامان نفهمد درباره او چیزی نوشته‏ام وگرنه باز قشقرق راه می‏اندازد( مامان باز تاکید می‏کند که دروغ نگویم ) خب انشاء است دیگر آدم دلش می‏خواهد یک عالمه چیزی تویش بنویسد خانوم معلممان می‏گوید خلاقیت (فک کنم منظورش همین است که تا دلمان خواست دروغ بنویسیم توی انشاهامان )داشته باشیم و نگذاریم کسی خلاقیتمان را کور کند من هم نمی‏خواهم بگذارم کسی خلاقیتم را کور کند ( البته نمی‏دانم چشم این خلاقیت کجاست باید سر فرصت بگردم پیدایش کنم تا کسی کورش نکرده). اصلا این مامانم همیشه مسیر انشاء من را منحرف می‏کند ، نمی‏گذارد بنویسم ( مامان یکی زد پس کله‏ام که خیلی هم درد گرفت بعد هم گفت خودم وراجی می‏کنم نیندازم گردنش! )

خب اصلا می‌خواهم انشاءم را با یک خاطره ادامه دهم. چند سال پیش که هنوز خیلی کوچولو بودم یک شب تابستانی با خواهرم نشسته بودیم توی تاریکی و فیلم می‌دیدیم که یک دفعه احساس کردم یک چیزی سوسک مانند دارد روی دیوار راه می‌رود ، از ترس زبانم بند آمده بود فقط با انگشت اشاره کردم به سمتش که به خواهرم نشانش بدهم اما ناگهانی غیب شد و خواهرم فکر کرد که باز مثل همیشه توهم زده‏ام و حرفم را باور نکرد ، من که ترسیده بودم رفتم و روی اپن آشپزخانه (امن ترین جای ممکن ) نشستم که دیدم سوسکه رفت روی گردن خواهرم و او هی جیغ میزد و بالا و پایین می‏پرید من هم به تبع از او هی جیغ می‌زدم تا این که بابا آمد و سوسک را در یک عملیات محیر العقول (که نمی‏دانم چیست ) روی پشت خواهرم کشت ؛ او هم تا صبح خوابش نبرد و من هم هی می‌گفتم من که گفتم سوسک تو باور نکردی و هی حرصش را در می‏آوردم (که خیلیم هم کیف می‌داد) 

یک بار هم با همه خانواده‏مان رفته بودیم بیرون و داشتیم شام می‏خوردیم توی چمن ها هم نشسته بودیم که یک دفعه دیدم مامان جون دارد هی چپ چپ به من نگاه می‏کند اول فکر کردم به خاطر این است که دارم یک عالمه غذا می‏خورم اما نخیر ! مسئله سوسکی بود که بالای سرم  تا به خودم جنبیدم آمد روی صورتم من هم با تمام وجودم جیغ می‏زدم ، همه گفتند سوسک بینوا از جیغ‏های تو ترسید و فرار کرد اما اصلا هم بینوا نبود . من دیگر نتوانستم غذا بخورم همان هم که خورده بودم کوفتم شد و با اینکه صورتم را با انواع و اقسام صابون‌ها و مواد ضد عفونی کننده شسته بودم اما تا چند روز بهش دست نمی‌زدم و هر شب هم کابوس می‌دیدم و جیغ می‌زدم.

یک دفعه هم خاله‌م حوله‌ش را انداخت روی شانه‌اش ک بر دستشویی و صورتش را بشوید که صداهای وحشتناکی از توی دستشویی آمد و انگار یک چیزی که همان خاله‌م بود هی می‎‌خورد به در و دیوار و همه جا و جیغ می‌کشد ، ما هم مانده بودیم اگر در دستشویی را باز کنیم با چه صحنه‌ای مواجه می‌شویم که باباجونم دلش را زد به دریا ( این را خواهرم گفت بنویسم چون هیچ ضرب المثلی پیدا نمی‌کردم ) و در را باز کرد و خاله‌م مثل توپ خودش را پرت کرد بیرون و تا افتاد روی زمین یک سوسک آش و لاش از توی لباسش آمد بیرون. بعد فهمیدیم روی حوله‌ش سوسک بوده و رفته‎‌بود توی لباسش و روی تنش راه می‌رفته و او هم تنها سلاحش در برابر سوسک همان در و دیوار و جیغ بوده‌است . 

نتیجه اخلاقی داستان اول این است که همیشه به حرف خواهر کوچکترتان که کلی تجربه دارد بکنید و در داستان دوم هم این بود که هیچوقت توی تاریکی شب نروید روی چمن‌ها شام بخورید آن‌هم توی تابستان و از داستان سوم هم این نتیجه را می‌گیریم که هیچوقت حوله‌تان را همینجوری نیندازید روی شانه‌تان و اول حتما نگاهش کنید که مبادا سوسکی روی آن نباشد.


 و خلاصه اینکه مثل من شجاع باشید و از سوسک‌ها نترسید ، آن‌‌ها موجودات گناه‌داری هستند چون هیچکس دوستشان ندارد و هیچ دوستی هم ندارند. این که آدم دوست نداشته‌باشد خیلی سخت است. این بود انشاء من .



* ترس بی حد و حصر و غیرمعقول از چیزی را گویند بگونه ای که در دیگران وجود نداشته باشد.


+ این  پست تا حدودی تقلیدی بود از نوشته‌های حمید که مدت‌هاس دلم هوای پست‌هایش را کرده ، کاش باز هم بنویسذ :)

++ سعی کردم تا می‌تونم شکل و شمایل طنز داشت باشه 

+++ این روزها بیشتر سرم به پایان نامه مو و کتاب خوندن گرمه ، حس خوبیه خوندن کتاب




نظرات 15 + ارسال نظر
"من" سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 15:50 http://yekmanedigar.blogfa.com/

به نظر من جنسیت یک انسان را می توان با سوسک مشخص کرد! یعنی چی؟ یعنی یه سوسک می اندازیم رو همون انسان مورد نظر اگر جیغ زد زنه، اگر جیغ نزد و قیافه ریلکسی به خودش گرفت مرده! فقط آقاهه باید بره زود شلوارشو عوض کنه! :)))

:))))))))))))))))))))

اینم معیار خوبیهههه
اقاهه رو خوب اومدی :))))

محدثه سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 18:27 http://shekofe-baran.blogsky.com/

وااااااایییی!!
من واقعا نمیدونم این موجود کریه المنظر به چه درد میخوره!
واه واه واه! :|

:خخخخخخخخخخخ

منم تو حکمتش موندم :/

تیراژه سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 19:29 http://tirajehnote.blogfa.com

این نوشته واقعا طنز بود
و خیلی خوب هم پردازشش کرده بودی
هر چند در مورد سوسک بود و من کماکان حالت چندش دارم ولی خب انتظار نداری که قلم نویسنده رو ندیده بگیرم که؟!
جای حمید عزیزمان نیز خالی ست..که امیدوارم همین روزها بر گردد.

وااااااقعا؟؟؟!!!!

مچکرررررررررم تی تی جان
الان خووشحال شدم بسی بسیاررر

منم امیدوارم

"من" سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 20:13 http://yekmanedigar.blogfa.com/

سلام
خوبی خانومی؟
اومدم احوالپرسی...
خونه نیستین؟
همه جا رفتم گفتم یه سر هم بیام اینجا.
ایشالا که خوبی...

سلام عزیزم
دستت درد نگیره من جان
نه والا خونه نبودیم تازه اومدیم :دی

دیانا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 10:36 http://gahemehrbani.blogsky.com/

عالی بود کیانا اما نمیدونی این انشای خوشگلت رو من با چه اعمال شاقه ای خوندم. نمیذاره که این دیانا جون. البته اون سرتق و مامانی کماکان از او سرتق تر. اتفاقا دیروز که میخواستم برم تو دستشویی یه دونه از اون گنده اساسی هاش اون تو بود (که سالی یه بار هم بیرون میان )البته من با اسپری سوسک کش حسابشو رسیدم البته میدونم به لایه ازن آسیب میرسونه اما خوب....
موفق باشی خوشگل خاله.

مچکرررررم رهااا

الهییی من بگررردمششش :-*

اوووووووووووووووووف .لایه ازن و ترکوندی دیگه؟؟؟!!! :))))

رها چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 10:37 http://gahemehrbani.blogsky.com/

بالایی من بودم نه دیانا!

بهله :دی :-*

فاطمه شمیم یار چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 18:26

سلامم عزیزم
خوب خدا رو شکر باز پیدات کردم
ببین دوستم من قصد ندارم انشات رو خراب کنم به جون خودم
ولی اینجور وقتا که ترس غالب میشه یه ذره به اون آدمیزادایی فک کن که سوسکای محترم رو می خورن..فک کنآیکون فرارم که نداره اینجا

سلااااااااااام فاطمه جانم
فدای تو

آآآآآآآآآآآآآآآآی فک کن :-&

نعیمه چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:14

:))

:دی

خانوم خجالت نمیکشی با آی پی امریکایی میای؟؟؟!!! :))

رها میر چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:24 http://Mystoryy.persianblog.ir

سلام عزیزم اره من مشهدیم

مااااااچ به شوما هم شهری عزیززززز :-*

ali چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:43

مزایار سوسکی که کثیف است که جان دارد و جانه شیرین خوشست

بعله بعله :)))))))

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 02:22

دختری که از سوسک نمیترسه رو باید ازش ترسید :))

ینی تو الان از من میترسی؟؟!!!! :))))))

ali پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 02:22

دختری که از سوسک نمیترسه رو باید ازش ترسید :))

همووو ج پایینی :دی

پرچانه پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 11:10 http://www.forold.blogsky.com/

کیا جون نمیشه دفه ی بعد که خاستی طنز بنویسی نقش اول داستان رو بدی به یه موجود نانازتر لدفن
تمام خاطرات سوسکیم برام زنده شد ولیا

با نویسنده صووبت میکنیم دفعه بعدی بازیگر اصلیو بذاره خرچنگی ، قورباغه ای چیزی ، خوبه؟؟؟ :دی

ینی من عاشق این جک جونورماااا ( ارواح عمه م ) :))))
ووووی دیشب تو ف.ب همووووجور ملت منو به دیدن عکسای سوسک دعوت میکردن :||||| جات خالی بووود جد و آبادم اومد جلو چشم :)))))

بابک دوشنبه 3 تیر 1392 ساعت 22:50

آفرین کیانا فعالیتت مستدام

مرسی بابک عزیز :)

iman چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 15:42

khoob bood dar majmoo '
smilye rabbani :

متشکرم

اسمایلی ربانی :))))))))))))))))))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد