امروز یک پست تشکر برای یکی از دوستان بلاگر که 4 سال است میشناسمش توی یکی از گروهها نوشته بودم! تا حالا از این قسم فعالیتها نداشتم . راستش را بخواهیید اولش میخواستم روی وال خودش بنویسم که دیدم بستهاست بنابران تصمیم گرفتم توی یک گروه بنویسم اما نوشتن این پست همانا و حرفها و مسیجهای دیگران همانا!!!
برای منی که بارهای توی این بلاگستان از خیلیها برای بودنشان و دوستیشان تشکر کرده بودم و همهاش بازخوردهای مثبت دریافت کرده بودم ، شنیدن آنها زیادی سنگین بود...
فکرش را هم نمیکردم دوستی من با پوریا اینقدر برای دیگران غیرقابل درک باشد! به جرات میتوانم بگویم دوستی من و پوریا یکی از سالم ترین دوستیهایی است که میشناسم
بیشتر از آنکه نگران خودم باشم ، ناراحتم که نکند پوریا و همسرش از کامنتها دلگیر شوند. ازشان عذرخواهی کردم اما...
یک جورهایی عذاب وجدان گرفتم...
+ کامنتدانی را به خاطر آذرنوش باز میکنم اما نمیدانم و نمیتوانم قول دهم که بهشان جواب بدهم
پیشاپیش عذرخواهم
و این نشون میده که هنوز به بلاگستان میشه پر امیدتر نگاه کرد.
نمیدونم دلی
من پر از تردیدم
نسبت به همه چی
شاید حق با تو باشه
مررررررررررسی کا کامنتدونی و باز کردی
درمروئ اون پست هم که من دیدمش و کامنتهاشم دیدم ...فقظ میتونم بگم که کاملا درکت میکنم خودم هم یه مورد اینجوری بین فامیل داشتم که انقد حرف و حدیث دراوردن که حتی قایمکی احوال همو میپرسیم!!!
متاسفانه فرهنگ ما داغونه.
دوساعت واست یه کامنت بلند بالا نوشتم پرید دیگه خلاصه اون کامنته این شد:دی
در ضمن خیلی خوشحالم که دوبار ه مینویسی :*
فدای تو بشم .دخترک مهربون من :-*
اووووهوووم
مررسی آذر 3>
سلام
سلام پسر خوبی؟
سلام کیانا جان..
سلام فرشته جانم .خوبی بانو؟